۱۴۰۲ تیر ۲۷, سه‌شنبه

چهل سالگی

چهل ساله شدم.

خوشحالم. از روندی که طی کرده ام راضی ام. بی نقص بوده؟ هرگز! پر از اشتباه، پر از شکست، پر از اندوه، پر از پشیمانی...اما درسم را گرفته ام. با درسی که گرفتم، در طول زمان انتخاب های بهتری کردم، غصه های کمتری خوردم، دوراندیشانه تر تصمیم گرفتم، شادی بیشتری آفریدم...

دهه بیست سالگی قاعدتاً باید دست و پا میزدم تا راهی را پیدا کنم برای پیش رفتن. در هر زمینه ای. گیج بودم، زیاد اشتباه کردم. بالاخره راهی یافتم. راهی که الزاماً راه من نبود اما موازی راهی بود که آرزویش را داشتم و با آن نقاط مشترک داشت. بزرگترین دستاوردم در آن راه، اول مستقل شدنم بود و سپس به دست آوردن احسان. برای هر دوش جنگیدم و بها دادم. و اگر به عقب برگردم باز هم همین کار را میکنم. هر دو سرمایه زندگی ام شدند.

نیمه اول دهه سی سالگی به تلاش و تقلا گذشت. در زندگی کاری، در معاشرت، در پول درآوردن، در عشق و احساس و زندگی با یار. لحظات تلخ و پر فشار کم نداشت. اما خب دستاورد هم بسیار داشت. رشد را با پوست و گوشت و استخوان حس کردم و کم از دردش اشک نریختم. اما منصفانه نیست اگر بگویم خوش نگذشت. بزرگ ترین خوشی اش این بود که هر لحظه آگاه بودم به تغییرات و روند رشد. از مسیر لذت بردم.

نیمه دوم... پر فشار شروع شد. مشکلات پزشکی خانواده و مشکلات زندگی نزدیکانم آوار شد روی زندگی ام. همه را به درستی پشت سر گذاشتم و جسم و روح بی رمقم را برداشتم بردم پیش روانشناس و سپس روان پزشک. به هر دوشان گفتم میخواهم در چهل سالگی حالم بهتر از امروز باشد. چهار سال گذشته کمکم کردند خودم را بهتر بفهمم، و دیگران را. همین برایم راه ساخت. راه تماشا، راه تعامل، یاد گرفتم قدم کوچک از توقف بهتر است، و همین شد عصای روزهای سختم. 

تولد چهل سالگیم را به جای مهمانی مفصل، در سفر جشن گرفتم. در کافه ای آرام کنج محله ای قدیمی، یار در کنار و با یک برش باقلوا و شعله ی فندک و یک فنجان قهوه. بی هیاهو، با یک لبخند عریض و عمیق.

باشد که سال های میان سالی پیش رو، با شادی، شیدایی و دلدادگی بگذرد.