همین چند دقیقه پیش داشت دعوام می شد. نماینده یکی از شرکت های طراحی که از 2 ماه پیش بر سر یک نقشه Visibility Plan بسیار بسیار ساده باهاش درگیرم و هیچ نمی فهمد، پیرو دعوت خودمان آمده بود که دیگر قضیه را نهایی کنیم و عملاً براش رسم کردم روی نقشه که چه باید بکشد و پایش را امضا کردم و صورت جلسه کردیم تمام شد رفت. این میان من به طرز وحشتناکی عصبانی شده بودم و داشتم پسره را قورت می دادم که همکارم خودش را قاطی قضیه کرد و با ادبیات فوق العاده اش جو را آرام کرد و آخرش با منت روانه شان کردیم رفتند.
چیزی که این میان آزارم می دهد این است که این روزها شدیداً عصبی هستم. به چشم زدنی دعوا راه می اندازم و حتی با همکارهای خودم که شدیداً دوستشان دارم و رفیقیم هم با پرخاش نسبی جواب می دهم. نمی دانم چه شده ام. به طور دائمی اشک و بغض دارم. بعد از رفتن جناب طراح از شدت ناراحتی بابت رفتار نسبتاً غیر حرفه ای خودم آنقدر ناراحت بودم که رفتم پایین کمی گریه کردم.
حالم هیچ خوب نیست. ربطی هم به نبودن یار ندارد. حتی احسان هم از تیر خشم من در امان نماند. در طول 10 روز گذشته آنقدر باهاش بدرفتاری کردم که نپرس. آخرش از شدت عذاب و ناراحتی و شرمندگی خودم را به در و دیوار می کوبیدم. طفلک تمام مدت نازم را خرید و منتم را کشید و هیچ کم نگذاشت و من باز هم از خودم می راندمش.
رم کرده ام.