۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

هنوز جیغ دارم.

هنوز باورم نمیشه آخه.

دیشب، همین دیشب، رفتم پارچه خریدم برای لباس عروسیم!!!

می خوام خودم بدوزم.

این جیغ نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ساده هست ولی ملوسه.

جیغ، جیغ، جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییغغغغغ

رسماً قلبم تو حلقمه از هیجان.

1 متر پارچه مروارید روزی شده ملوس خوشگل ناز با 4.5 متر پارچه ساتن مات خفن با 5 متر تور سفید سفید سفید...

فکرشو بکنید...

خودم می دوزمش...

۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

کارناوال زندگی

من نمی فهمم چرا هیج یک از این فیلتر شکن ها روی لپ لپ من کار نمی کنن. تنظیمات پروکسی رو هم هر قدر دستکاری کردم فایده نداشت. برادر عزیزتر از جان هم که VPN رو شارژ نمی کرد. نتیجه اینکه ما به وبلاگ خودمان دسترسی نداشتیم. حالا هم که بعد از چندین ماه شارژ کرده، پسورد جدید رو 3 هفته هست که برای من فرستاده و من حتی فرصت نکردم لپ لپ رو روشن کنم.. تاااااااااااااااا الان.

9 تیر نامزد شدیم. راحت تر و زیبا تر و بی دغدغه تر و آرام تر از اون چیزی که حتی آرزوش رو داشتم. دقیقش میشه اینکه 2 تا حانواده نشستن دور هم 3 ساعت و نیم گل گفتن و گل شنفتن و اون میون یادشون اومد واسه چی دور هم هستن و 10 دقیقه راجع به اصل قضیه صحبت کردن و گفتن مبارکه و روبوسی و شیرینی و انگشتر و همین!!! بابام چنان محکم احسان رو بغل کرد که نگو!

خوشبختانه همه هم با عقد و محرم شدن و فلان و بهمان مخالف بودن. در نتیجه ما دو تا خوش و خرم عین قبل با هم هستیم. همه تلاشم رو کردم که عروسی رو بپیچونم. ولی نشد که نشد. دیدم با وجود اینکه این منم که میگم نمی خوام ولی همه به احسان چپ چپ نگاه می کنن. خلاصه راضی شدم که عروسی هم داشته باشیم.

سر قولی که به هم داده بودیم موندیم سفت و سخت. که هیچ پولی از خانواده هامون قبول نکنیم. نه برای عروسی، نه برای خونه و نه حتی برای وسایل خونه. مامان ها و باباها براشون جا افتاده نبود و داشتن خودشون رو می کشتن. ولی وقتی دیدن ما رفتیم 2 تا وام گرفتیم و سومیش هم تو راهه دیگه فهمیدن قضیه جدیه و کوتاه اومدن. فقط 1 مورد رو قبول کردیم: شوهر خواهر احسان تهران خونه خرید و چون قصد نداره ازش کسب درآمد کنه و صرفاً برای سرمایه گذاری هست، قرار شد با قیمت کمتری به ما اجاره اش بده. اینطوری حداقل تا 2-3 سال لازم نیست اسباب کشی کنیم.

به خاطر این وام ها و قضایای مالی داره بدجوری پدرمون درمیاد. ولی لذت بخشه. خیلی زیاد. و من باورم نمی شه که چقدر در زمینه مدیریت اقتصادی استعداد دارم!!!!! داریم کم کم وسایل خونه رو می خریم. احسان به طرز غیر قابل تصوری با حوصله و صاحب سلیقه است در زمینه خریدهای زنانه!!!! و همین خصلتش این پروسه "گشتن- دیدن- سنجیدن- خریدن" رو فوق العاده لذت بخش می کنه.

در کل دارم روزهای بی نهایت خوبی رو می گذرونم. از همه چیز بی نهایت راضی و شکرگذارم. مرسی.