۱۳۹۴ آبان ۲۴, یکشنبه

به لطف اینترنت دیزلی شرکت، از نوشتن و خواندن به کلی افتاده ام. از خرداد که جای شرکت تغییر کرده، نمیدانم چه مشکلی برای پهنای باند یا ترافیک یا ... دارند که گاهی برای دیدن ام اس ان و یاهو هم مشکل داریم. چه برسد به ران کردن فیلت.ر.ش.کن. دریافت یا ارسال یک فایل 5 مگی ممکن است گاهی نصف روز طول بکشد.  فقط از دایال آپ بهتر است به گمانم! هر چه هست که باعث شده ماهی یک بار وبلاگ ها را میخوانم. سایت های خبری را فقط در حد هدلاین چک میکنم و از عالم و آدم بریده ام.
نزدیک به 3 ماه در مجموع مهمان داشته ام. مادر احسان برای مشکل چشمش می آید تهران و عضو دائمی خانه مان شده. چاره ای هم نیست. زندگی در شهر بی امکاناتی مثل بوشهر نتیجه اش میشود همین. گاهی که شاکی میشوم و به قول مادرم رگ عروس بازی ام ورم میکند، به این فکر میکنم که ممکن است همین شرایط برای پدر و مادر خودم برقرار شود و بدیهی است که می آورمشان پیش خودم که بهشان رسیدگی کنم. پس کاملا قابل درک است. در خانواده های کم جمعیت و مسن مثل ما و آنها اوضاع همینطور است.
راستی از خرید خانه منصرف شدیم. هم پولمان جور نشد و هم فهمیدیم این خانه ارزش ندارد و اگر بخریمش صاحب ابدی اش خودمان هستیم. علیرغم کاهش اساسی قیمت، هنوز هم فروخته نشده. ولی بوی اسباب کشی می آید و من می ترسم! تازه فهمیده ام که وسایلمان خیلی زیاد است. وحشتناک و قابل انفجار!
آه فهمیدم درباره چه میخواستم بنویسم. دوتا از همکارهایم عاشق هم شده اند. آقا سمت راست من مینشیند و خانم سمت چپم. عاشق جفتشان هستم. هردو دوستان خیلی خوبم هستند. افتخار هم دادند و همان اول که از عشق منفجر شدند و رابطه شان شروع شد به من گفتند و مشورت خواستند راجع به چند موضوع. من هم که 1000 تا پیراهن پاره کرده ام هزارماشالا :))) خلاصه از دیدن این دوتا دائم قند توی دلم آب میشود. روزهای اول از شوق اشکم درمی آمد. بهشان که فکر میکردم به خلسه میرفتم... بله در این حد بنده رمانتیک و رسوا و عاشق پیشه هستم.. نکته جالب اینجاست که از 1 ماه قبل تر از شروع ماجرا بین خودشان، من عجیب پیش خودم به این نتیجه رسیده بودم که این دوتا چه خوبند برای هم. چه دوستی و هامونی بی نظیری بینشان هست و فکر کرده بودم که ممکن است اتفاقی بینشان بیفتد؟ 1 ماه تمام به این موضوع فکر میکردم تا روزی که بهم گفتند... خلاصه که حال وهوای عاشقانه ی دل انگیزی اطرافم در جریان است و سرمستم حسابی. از روزی که همه این اتفاقات افتاده، حتی حال من و احسان هم بهتر است. عاشق تریم، شاد تریم، دیوانگی مان بیشتر شده انگار..
خلاصه به همین منوال زندگی میگذرد.