۱۳۹۸ تیر ۲۵, سه‌شنبه

نمیدانم قبلاً اینجا درباره اش نوشته ام یا نه. من احساس خاصی نسبت به اعداد دارم. البته هنوز نتوانسته ام تشخیص بدهم که این احساس فقط وقتی عدد مربوط به سن است خودش را نشان میدهد یا نه. پریروز 36 ساله شدم. آنقدر این عدد به نظرم شیرین است که از شش ماه پیش دارم میگویم تقریبا 36 ساله ام. 35 را فقط تا سه ماه بعد از تولدم میگفتم. بعدش همش میگفتم سی و پنج-شش ساله هستم.  35 بی قواره نیست؟ یک طوری است کلا. چارچوب ندارد. اصلا ضرایب پنج را دوست ندارم. 20 زیادی کامل و بی نقص است. 25 که دیگر شورش را درآورده و مجذور 5 است! 30 هم یک حالی بود. البته اصلا مشکل گذر ازش را نداشتم و ذوق هم کردم. ولی خب خیلی خشک و خالی بود. حتی در نوشتار هم یک حرف کم دارد!
در اعداد مربوط به سن،17 و 18 و 19 را خیلی دوست داشتم. شیطنت و سماجت خاصی داشتند. 21 و 22 آدم را یاد کمند گیسوان رودابه می اندازند. 26 هم شیک است. تکلیفش با خودش معلوم است و من آدمها-موجودات-ماهیت های تکلیف روشن را دوست دارم. 32 خیلی خوب بود. مضرب 4 و 8، دو عدد محبوب من. خیلی استوار و پخته است نسبت به جوانیش. 34 هم خوب است. مضرب 17 است و 4 هم دارد. حالا هم که رسیدم به 36 محبوبم. مجذور 6 است و ظرافت و سماجت و جدیت را با هم دارد. شوخ طبع است و به موقع هم حال آدم را میگیرد. مطمئنم تا یک روز مانده به تولد سال آینده، فریادش خواهم زد. 37 هم جالب است البته. عدد اول است و به صورت کلی اعداد اول را دوست دارم. فقط به خودشان و به یک بخش پذیرند. مستقل و مطمئن به نفس. کار خودشان را میکنند. مثل گربه اند و من هم دلباخته ی  گربه ها!
راجع به اعداد بالاتر فعلا احساس خاصی ندارم. جذابند اما در این برهه زمانی نمیتوانم بگویم کدام ها دلرباترند. البته نظرم راجع به مضربهای 5 (به جز مضربهای 10) سر جایش است. فقط میدانم بی صبرانه منتظرم 40 بیاید و به چالش بکشمش. که او کامل باشد و من در مقابلش به پر نقصی ام ببالم.
 
پی نوشت: کمی هم از غصه هایم بگویم. احسان آن سر دنیاست و آه که چه دلتنگم. نمیدانم عارضه ی سن است یا تاثیر 2 سال ماموریت نرفتن و عادت به لذت همیشه بودنش که حالا در این یک سال اخیر هر بار که میرود قلبم بیشتر فشرده میشود. با لبخند و شیطنت و بوسه بدرقه اش میکنم و در را که میبندم مچاله میشوم و اشک امانم نمیدهد. هر دو میدانیم به ماموریت رفتن هایش نیاز داریم. با کار عملیاتی حالش خیلی خوب میشود. هرچند کار سخت است و خستگی اش زیاد، اما سرحال و شاد میشود. من هم، هرچند نبودنش بی قرارم میکند اما غار تنهایی خودم را نیاز دارم و دوباره تازه میشوم. مثل ماساژ است برایمان. درد دارد اما کلی گره را باز میکند.