۱۳۹۴ مرداد ۷, چهارشنبه

راستش را بخواهید یکی از تفریحاتم این است که از چند هفته قبل از برگزار کردن مهمانی به میز غذا فکر کنم. حالا تصور نکنید که مهمانی 50 نفری می دهم و میز غذای عروسی می چینم. نه! بیشترین تعداد مهمانی که دعوت کرده ام 7 نفر بوده و حداکثر 3 نوع غذا پخته ام. ولی خب به هارمونی غذاها در کنار هم خیلی فکر می کنم. اگر 3 تاست حتما یکیشان باید گیاهی باشد. اگر دوتاست، یکیش ایرانی و یکی فرنگی. اگر مهمانی عصرانه است کلا سبک پذیرایی فرق دارد، اگر شام است باز یک جور متفاوتی است نسبت به ناهار. ذوق می کنم از اینکه مهمانم هیجان زده شود با دیدن میز. در عین حال دوست ندارم گیج بشود از تنوع بیش از حد. یکبار به یک مهمانی دخترانه رفتم که کلا 6 نفر بودیم و میزبان برای 5 نفر مهمان 4 نوع غذای سنگین پخته بود. خب آخر کی قورمه سبزی را همزمان با ته چین می پزد؟! یا بیف استروگانف و حلیم بادمجان را کنار هم روی میز می گذارد؟ اصلا خوب نیست! دوتا غذای راحت الحلقوم را نباید با هم سرو کرد. همانطور که 2 نوع غذای برنجی را. من اگر بودم منو تبدیل میشد به قورمه سبزی و خوراک مرغ با سبزیجات (به جای ته چین) و حلیم بادمجان. اگر بیف استروگانف می پختم، به جای قرمه سبزی، مرصع پلو با مرغ سرو می کردم. نباید مواد اصلی غذاها با هم یکسان باشد. بد می گویم؟
بعضی غذاها را برای بعضی مهمان ها نمی پزم. مثلا دایی بزرگ خودم اصلا به ارزش و هویت ته چین واقف نیست! نمی داند ته چین خوب پختن هنر و ظرافت خاص می خواهد! در نتیجه برای ایشان همان قیمه می پزم. حتی قورمه سبزی هم نمی پزم. چون از نظر آنها قورمه سبزی خوب باید سیاه (بخوانید سوخته) باشد، ولی از نظر من باید سبز تیره باشد و عطر جعفری اش را حس کنم. یا عزیز دیگری اصلا واقف به ارزش هنری خوراک زبان نیست. نمی فهمد که اینکه زبان چطور و با چه ادویه هایی پخته شود چقدر در طعم و رنگ نهایی موثر است و چقدر بریدن و شکل سرو کردنش اهمیت دارد. چرا درباره غذاهای سنگین این چنینی بگویم؟ بیایید درباره سالاد الیویه صحبت کنیم. سالاد الیویه را باید برای کسی درست کرد که فرق بودن یا نبودن آب پرتقال را در آن تشخیص بدهد. حداقل بفهمد که این یک فرقی با مال خودش دارد. در نتیجه هرگز جلوی کسی که وقتی گرسنه است به جای خوردن نیمرو، سالاد الیویه ی بسته بندی شده ی آماده می خرد، سالاد الیویه روی میز نگذارید.غذای ساده و بی دردسری است. اما شخص باید ارزشش را داشته باشد. اصلا بیایید صورت مسئله را تبدیل کنیم به اینکه دوستمان از جایی آمده و قرار است دو شب مجردی دخترانه با هم خوش بگذرانیم. از نظر من برای بعضی ها نباید املت پخت. یعنی نه هر املتی. برای بعضی ها باید گوجه را با پوست بیندازید توی روغن زیاد و بگذارید همه جا چرب شود و دوتا تخم مرغ هم بشکنید رویش و وقتی سفت شد با تابه بگذارید روی میز. اوه! این را دوست ندارم. بیایید آن طرفی بهش فکر کنیم. برای بعضی ها باید پیاز را خلال کنید و با روغن اکسترا ویرجین تفت دهید که فقط از خامی دربیاید اما نرم نشود. زردچوبه نزنید، فقط کمی پودر موسیر. حیف رنگ سفید یا بنفش به آن قشنگی نیست که زرد بشود؟ بعدش باید به ذائقه ی خودتان و مهمانتان فلفل های رنگی و گوجه پوست گرفته را زیبا خرد کنید و بهش اضافه کنید. بعداز اضافه کردن تخم مرغ حواستان به نوع هم زدن باشد، مهم است به خدا. فلفل سیاه مهم است. ولله که نعمت خداست! تخم مرغ که ریختید توی تابه، همانطور که دارد سفت می شود، دوتا ورق پنیر گودا را نواری برش بزنید و مثل پای بچینید رویش و بگذارید بچسبد روی تخم مرغ. می توانید اخرش کمی آویشن تازه یا جعفری ساطوری شده بپاشید رویش. آخ گرسنه شدم.
خلاصه اینکه برای بعضی مهمان ها باید کباب از البرز بخرید چون ارزشش را ندارند. اصلا کم کم از دایره معاشرت حذفشان کنید. والا به خدا!! اما برای بعضی ها باید سوپ سبزیجات محبوبتان را درست کنید چون می فهمند توی سوپ به جای شیر، پنیر ریخته اید. برای هر کسی که دوست دارید میز هفت رنگ بچینید، اما دقت کنید بعضی ها فقط قرمز و آبی را رنگ می دانند و بنفش را درک نمی کنند.


۱۳۹۴ تیر ۱۶, سه‌شنبه

مدت هاست فرصت نمی کنم چیزی بنویسم. از زمانی که شرکت جا به جا شده کارهایمان هزار برابر شده. ربطی به جا به جایی ندارد، ولی خب همزمان رخ داده. گاهی چند روز حتی ایمیل شخصی ام را چک نمی کنم. صرفا وقتی گوشی ام نوتیفیکیشن میدهد نگاهی به اینباکسم می اندازم و خیالم راحت می شود که کسی کار فوری باهام ندارد. ولی نمی خوانمشان. تلویزیون هم تماشا نمی کنم. تنها کاری را که در این مدت خوب و به جا انجام داده ام آشپزی بوده. 1 ماه 1 نفر مهمان داشتم و نمی توانم بگذارم مهمانم کار اساسی انجام بدهد.
صاحبخانه مان می خواهد خانه را بفروشد و ما به فکر افتاده ایم خودمان بخریمش. برای تامین بخشی از پول خرید دنبال وام می گردیم. حدود 150 تا 200 میلیون. سند ملکی با ارزش بالا هم داریم. اما هر کدامشان یک جور ناز می کنند. یکی نیست بهشان بگوید آخر باید از خدایتان هم باشد که کسی حاضر باشد ظرف 5 سال به جای 200 میلیون، بیش از 300 میلیون بهتان پس بدهد. زندگی را هم که به گرو میگیرید. پس دقیقاً چه مشکلی دارید؟ منتظریم ببینیم که جور می شود یا نه. جالب اینجاست که بابت رکو-د با-زارمس-کن کسی هم برای دیدن خانه نمی آید. آنها هم که آمده اند نمی پسندند. خانه خوش نقشه و دلباز است و بزرگتر و راحت تر از متراژ واقعی اش به  نظر میرسد. اما همه دنبال کمد دیواری و آشپزخانه بزرگ هستند و البته حق هم دارند. ما چون زندگی مان را در این خانه شروع کردیم، اسباب و وسایل را متناسب با فضای موجود خریدیم. اما یک خانم 50 ساله قطعاً نمی تواند به سادگی زندگی 20 ساله اش را در این خانه جا بدهد. حالا منتظریم ببینیم آخرش چه می شود.
ماموریت های یار مهربان دوباره شروع شده. فعلا بندر و به زودی دبی و چین و شاید حتی سریلانکا! دلم برایش تنگ می شود. از مهر پارسال تا پایان همین خرداد ماموریت نرفته بود و برای اولین بار به همیشه بودنش عادت کردم و حالا دارم اذیت می شوم. اما راستش را بخواهید ماموریت رفتن هایش برای زندگیمان خوب است. آدم مغرور و خودپسندی که منم، همان باید دوری بکشم که قدر بودنش را بدانم. همیشه حاضر بودنش زیر دلم می زند و نامهربان می شوم. بی ظرفیتی که شاخ و دم ندارد، این هم یک مدلش است! خدا را شکر!
حرف زیاد دارم برای نوشتن. از برنامه های احمقانه شرکت. از لذت بهار. از سفری که دلم می خواهد برویم. از دیدار چند دوست عزیز و ...
از گرمای تابستان اگر جان سالم به در بردم مینویسم.