۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

خواب دیدم دکتر قاسمی یک ایمیل فرستاده برای من و ایمان که دو تا مقاله ضمیمه اش هست و از ما خواسته نظر بدیم! مقاله ها درباره fatigue transform (وات د هل ایز دت!!!!؟؟) بودن و در همون عالم خواب درک کردم که بسیار احمقانه بودن!
یک قسمت مورد دار دیگر قضیه اینه که اصولاً مکانیک شکست به بچه های سازه مربوط میشه و نه به ما هیدرویی ها. نمی دونم در ذهن مخوف قاسمی چی می گذره که تو خواب به من الهام شده :ی:ی:ی

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

الان قشنگ می فهمم این که میگن یکی قند تو دلش آب میشه یعنی چی...
الان که تو راهی و داری میای می فهمم....
الان که رو پا بند نیستم از خوشحالی، از هیجان، از دیوانگی...
الان که دارم لحظه ها رو می شمارم و التماس می کنم بهشون که زودتر فردا بشه...
آره،
آره داره قند تو دلم آب میشه واسه دیدنت،
عزیزترینم، همسرم، منتظرم...

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

اولاً که عین خوره افتاده به جونم که شاید باید با پروانه صحبت کنم. هر روز آنلاین می بینمش و الیته من اینویزیبل هستم و اوت منونمی بینه. ولی این احساس دست از سرم برنمی داره. برگشتم تهران باید با احسان درباره اش صحبت کنم.
آخرین نمره هم اعلام شد و معدلم شد 15.25 و آیم سوووووووووووو هپی. با اون وضعیت روحی داغون به خدا شاهکار زدم. 2 ماه خواب و خوراک رو به خودم حرام کردم و از صبح تا عصر تو کتابخانه دانشگاه جان کندم تا نتیجه اش این شد. احسان که فهمید، پشت تلفن بغض شادی ریخت تو صداش...
امروز نشستم حساب و کتاب کردم دیدم برای اینکه معدل کلم بشه 16، با توجه به مشروطی ترم پیش(عرق شرم بر پیشانی) باید معدل ترم آینده ام 18.5و نمره پروژه ام (تز) 19 باشه. و البته با تلاش کافی و روحیه خوب امکان پذیره. از اونجا که اصلاً بعید نیست که ما هم عزم رفتن کنیم، به معدل خوب نیاز هست برای گرفتن بورسیه. البته از الان به احسان گفتم که من دکترا بخون نیستم، از من برنمیاد که 4-5 سال بشینم "مطالعه" کنم!!! و اگر بخوام اپلای کنم، برای فوق لیسانس مجدد خواهد بود. ایشون هم دلایل رو شنید و به من حق داد و خلاصه فعلاً باید زبان بخوانیم تا 1 سال و نیم دیگه که بنده فارغ التحصیل شدم، تصمیم بگیریم که چیکار کنیم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

1. عروسی راحله عالی بود. عزیز دلم انقدر زیبا و غرق شادی بود که...

2. تهران که بودم سمانه رو دیدم. عقد کرده و من از خوشحالی وسط خیابون جیغی کشیدم که نگو :ی اونم ماجراهای زیادی رو پشت سر گذاشت و واقعاً جنگید برای زندگی و عشقش. خوشم میاد بین دوستای من هیچ کدوم عین آدم ازدواج نکردن :ی

3. فهمیدم جشن عروسی اونقدرها هم گران نیست! من خیال می کردم 20 میلیون لازم داریم! ولی دیشب فهمیدم با 10 میلیون هم میشه عروسی خوب برگزار کرد و از این بابت خیلی خوشحالم چون 10 میلیون به هدف نزدیک شدیم (: این 2 تا قراردادی که در پیش رو داریم اگه بسته بشن دیگه غمی نداریم...

4. عاشقم، هر روز بیشتر و بیشتر. و هر لحظه شادتر و خوشبخت تر و غرق در عشق و محبتش. خدایا ازت ممنونم. اگه تعداد بیشتری از آدم ها این احساس منو داشته باشن، دنیا به مراتب جای قشنگ تر و دلپذیراری میشه ها... هوای همه رو داشته باش. مرسی. بوس.