۱۳۹۶ شهریور ۱۵, چهارشنبه

1- بر این گمان بودیم که با خرید خانه، همه متوجه هستند که ما خیلی درگیر قسط هستیم و فشار مالی و کاری زیاد است و قطعا دست از سرمان برای بچه دار شدن برمیدارند. و خب، گمانمان اشتباه بود و الان همه میپرسند که خانه هم که خریدید دیگر منتظر چه هستید؟ یک بار نزدیک بود به یکی جواب بدهم منتظر امر شما :))) خوشبختانه به موقع جلوی زبانم را گرفتم.
 
2- بچه دار شدن، درست مثل ازدواج، اتفاق خوبیست. اتفاق بسیار بسیار فوق العاده ایست. بهترین است حتی. و عقیده دارم که دقیقا مثل ازدواج، هیچ لزومی در انجامش وجود ندارد. مثل ازدواج، عشق عمیق برای افتادن در راهش لازم است و باز مثل ازدواج، عشق به تنهایی کافی نیست و مقدار خوبی منطق و فکر و برنامه ریزی هم باید چاشنی اش شود. اما... یک تفاوت اساسی با ازدواج دارد: برگشت پذیر نیست. ازدواج حداقل روی کاغذ برگشت پذیر است. اگر پشیمانی داشت، اگر سختی داشت، اگر مشکل داشت، راهی هست. درست است حداقل عوارض روحی اش آدم را مدت ها گرفتار نگه میدارد، اما به هر حال راهی هست که دیگر یک همسر نباشی، دیگر متاهل نباشی. اما بچه دار شدن، برگشت پذیر نیست. مادر که بشوی، پدر که بشوی، دیگر هستی. چیزی درونت تغییر میکند که هرگز نمیتوانی از تنت و روحت جدایش کنی. ماهیت شخص تغییر میکند. درست مثل متولد شدن است. آدم یا میاید، یا نمیاید. اگر نمیاید که خب نیامده و آب از آب هم تکان نخورده. اگر آمده اما، حتی اگر بلافاصله برود، نمیشود همان یک لحظه بودنش را نادیده گرفت. یک شخص، یک موجود، یک انسان آمده. رفتنش باعث فراموش کردن آمدنش نمیشود. پدر/مادر شدن هم همین است. بازگشت/انکار پذیر نیست. یک تفاوت دیگر هم با ازدواج دارد. ازدواج، همراهی دارد. دلتنگی دارد. هماهنگی دارد. دلبستگی دارد. وابستگی اما نه. مادر/پدر شدن اما، بالاترین درجه ی وابستگی است. وابستگی دوجانبه و غیرقابل حذف. حتی میل به حذف هم درش نیست. نمیتوانم بپذیرم که اینقدر وابسته باشم یا وابسته ام باشند. از وابستگی گریزانم. از وابستگی مادرم به خودم گریزانم. و میبینم که عدم وابستگی ام به او گاهی میرنجاندش. دلتنگش میکند. نمیخواهم این اتفاق دوباره تکرار شود.

3- هرگز جذب بچه ها نشده ام. یک بچه گربه قلبم را می لرزاند. بچه ی جوجه تیغی قند در دلم آب میکند. اما یک بچه، بچه انسان؟ از سایز خاصی کوچکتر که هستند بله، حرکات ناخودآگاهشان جذبم میکند. بزرگتر که میشوند، افسونشان ناپدید میشود. یک چیز دیگر هم هست. گربه ها جذبم میکنند. گربه سانان، خرس ها، سنجاب... سگ نه! از این همه وفاداری و فهم و شعورش حالم بد میشود. ناراحت میشوم میبینم خودش را برای محبت کردن و محبت دیدن میکشد. گربه ها به آدم ها شبیه ترند. تکلیفشان با خودشان معلوم است. وابسته ات نمیشوند باهات خوبند و اگر چپ بهشان نگاه کنی میروند. خیلی باهاشان همذات پنداری میکنم. با سگ ها اما نه. خیلی والد/فرزند طوری است رابطه شان با آدم. هستند، همیشه و تحت هر شرایطی هستند. من؟ آدم بودن تحت هر شرایطی نیستم! هرگز نبوده ام! یک بار این مثال ها را برای دوستم گفتم، ناراحت شد. خیلی جدی گفت حرف زدنت درباره بچه آدم و مقایسه اش با سگ و گربه را هرگز جلوی دیگران نگو. توهین آمیز است! من چرا اهانتی درش نمیبینم؟ دارم خودم را توصیف میکنم. همین!

4- راستش مادر خوبی میشوم. اما از آنها خواهم بود که حل میشوم. ذوب میشوم. چیزی از خودم نخواهد ماند. و نمیخواهم این اتفاق بیفتد. میدانم، میشناسم خودم را. از عشقش میمیرم. بیچاره میکنم خودم را.

5- قرار شد سال آینده یک بار برای همیشه درباره اش فکر کنیم. احسان متاسفانه اهل حرف زدن از احساساتش – به جز احساسش نسبت به من-  نیست. من با کشف و شهود باید از محتویات قلب و روحش سردربیاورم. میگوید مطلقا دلش بچه نمیخواهد. اما واکنشش نسبت به بچه های اطرافیان... شگفت انگیز است. همه مبهوتش میشوند. میداند با بچه در هر سنی چه کند. دیگران با ایما و اشاره به هم نشانش میدهند و با تعجب به من میگویند: مطمئنی بچه نمیخواهد؟ و او با خنده میگوید بچه عالیه تا وقتی مال خودمون نباشه.

6- بارها این جمله را از دیگران شنیده ام که وجود فرزند لازمه ی ازدواج است/هیچ زندگی کامل نیست تا بچه توش نباشه/تا بچه نباشه خانواده مفهوم نداره... این آخری دلم را خیلی میشکند. در جواب کسی که پرسید پس کی خانواده میشید گفتم ما خانواده هستیم. خانواده دو نفری. اگر بچه دار بشویم، فرقش این است که میشویم خانواده سه نفری یا بیشتر. چرا دلم میشکند؟ چون زندگی ام را دوست دارم. مطلقا کمبودی درش نداریم. کلی ایده و کار نکرده و راه نرفته داریم. نه اینکه بچه دار شدن را سدی برای انجامشان ببینیم، مسئله این است که دوست داریم دوتایی ازش لذت ببریم. احساس نمیکنیم باید سه تا باشیم تا خوش بگذرد. دارد خوش میگذرد. حتی چرت زدن ها و تنبلی ها هم دارد خوش میگذرد. قرار است در 40 سالگی حوصله مان سر برود؟ اگر اینطور شود برای ما معنایش ان است که از ابتدا یک جای کار میلنگیده و ما ندیده ایم. دلیلش بچه نداشتن نیست.

7- فرزند قرار نیست چسبی برای ترک ها یا مرهمی برای زخم ها یا دلیلی برای گذران زندگی باشد. دلیل من برای گذران زندگی منم. خود من. اگر خودم برایم کافی نیستم، روزی فرزندم هم کافی نخواهد بود.
 
پی نوشتش در کنایه به خودم میشود اینکه ممکن است 3 ماه دیگر بروم باردار شوم و عکس سونوگرافی آپلود کنم. آدم است دیگر، نظرش تغییر میکند. هان؟