۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

نوشتم نمیاد. به همبن سادگی، به همین پیچیدگی!
یک پاراگراف کامل درباره بلاهایی که سر ناتالی آوردم تو این مدت نوشتم، بعدش خواندمش و گفتم خب که چی! و پاکش کردم. ناتالی کیه؟ ماشینمان، دخترمان. اصولاً ما از یک زمانی به بعد روی هر چیزی که خریدیم اسم گذاشتیم و ازآنجا که به طرز جالبی همه شان مونث هستند، اسم این یکی شد ناتالی. اسم ماشین ظرفشویی کوزت است. طفلی دختر بزرگمان است و بارهمه را به دوش می کشد. اسم لحاف جدیدمان را هم گذاشتیم فلورا. چون پر از گل های آب رنگی بزرگ  است. ولی بیشتر همان گلی صدایش می کنیم. یک جارو شارژی هم خریدیم که هنوز اسم ندارد. مامانم گفت بگذارید جمیله. بهش میاد خیلی ولی با اسم بقیه هماهنگ نیست. بچه عقده میگیرد - میکند (فعلش را بلد نیستم!) که چرا خواهرهایم همه خارجکی و سوسولند و من نیستم.
از بحث اسم گذاشتن روی اشیا که بگذریم، دقت کردید همه شان دخترند؟ اصلا من حتی به بچه نداشته ام هم که فکر کنم، باز دختر است. خیلی وقت ها هم پسر دارم. خیلی هم انسان و باهوش و عاشق پیشه است و من از دوست دخترش خوشم میاید. بروند با هم خوش باشند و زندگی کنند. اما بیشتر اوقات ذهنم برایم دختر می تراشد. من نه روانشناسم و نه مطالعه خاصی در این زمینه داشته ام. اما این چیزی را که می خواهم بگویم از مشاهداتم نتیجه گرفته ام. خانم هایی که از جنسیتشان خوشحالند، معمولا دختر می خواهند و برعکس. بین دوستان من، 2-3تایشان مشخصا با جنسیتشان مشکل دارند. از همان دوران دبیرستان داشتند. و جالب است که در روابط و ازدواج هایشان آدم های مفعولی هستند. یعنی دیگری حکم می کند و آنها اجرا. به ظاهر خیلی هم مدرن هستند و زندگیشان روال خوبی دارد. اما حقیقت این است که وقتی وظایفی برایت تعریف شده یا لازم است آراسته باشی تا بخواهدت، این یعنی مفعولی. این چند نفر شدیداً پسر می خواهند. بیشتر انگار که می خواهند یک حامی داشته باشند. اما باز هم از جنسی دیگر. از هر کدام حداقل یک بار شنیده ام که "هیچ وقت دلم نخواست دختر باشم". 
هرکسی حتماً در وجود خودش با برخی مسایل روانی دست و پنجه نرم می کند. یکیش خود من. خیلی هم خوب است که می دانم و ازشان راضیم و تحت کنترل اند و گاهی اگر لازم باشد می روم سراغ تراپیست. اما یک چیز را می دانم، هرگز با جنسیتم مشکلی نداشتم. هرگز دلم نخواست پسر باشم. (به جز در اولین پریود دردناک پر دردسرم. که آن را هم مادر بی نظیرم مدیریت کرد) هرگز از چیزی یا کاری یا جایی منع نشدم به خاطر مرد نبودن. الان که خوب نگاه می کنم می بینم در خانواده ام دختر-زن بودن معنای منحصر به فرد بودن داشته. و چه خوشحالم از این بابت. همیشه درباره زنان موفق اطرافم با من صحبت شده. درباره اینکه فلانی  یا فلانی چه باهوش/مقتصد/زیبا/فعال/باسواد/خوش صحبت/شجاع/کدبانو/قوی/کاردان/صبور/با اعتماد به نفس بوده اند. هر بانویی هر صفت خوبی که داشته برای من هایلایت شده. نمی دانم به پای هیچ کدامشان رسیده ام یا نه، اما می دانم از روندی که طی کرده ام و از خودم بودنم خوشحالم و اگر روزی بخواهم بچه ای داشته باشم، اگر جنسیتی را ارجح بدانم، آن دختر است. احتمالا دخترم زیباترین نخواهد بود. باهوش ترین هم. اسمش "خاص" و لباسش "خاص" و مدرسه اش "خاص" نخواهد بود. نمی خواهم باشد. می خواهم دختر ساده و معمولی باشد که منحصر به فرد بودنش در اعتمادش به خودش و قلبش است و از وجود داشتن در این دنیا راضی است. درست مثل مادرش :)