۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

یک اشتباه، یک اعتراف

گاهی، بک اشتباه کوچیک، برای اون ممکنه خیلی بزرگ باشه، ممکنه خط بندازه رو قلبش، رو مردانگی اش، رو احساسش، رو غرورش، رو تعلق خاطرش، ممکنه لگدمالش کنه...

من چنین اشتباهی کردم، از سر غرور و خودبینی، و فکر کردم الان دارم می فهمم، ولی درواقع ذره ای مغزم آنالیز نکرد و مفهوم و اهمیت مسئله رو درک نکردم...

اینجا می نویسم تا یادم بمونه، که بعضی اشتباهات رو، حتی اگر کوچک هستند، نباید مرتکب شد، چون شاید هرگز فرصت جبران وجود نداشته باشه. اینجا می نوسم تا یادم بمونه که اشتباهم باعث شد اعتمادش رو، ایمانش رو به من از دست بده، و خیلی بزرگه، خیلی عاشقه، خیلی بزرگواره که به من فرصت جبران داد. اشتباه احمقانه من انقدر بزرگ بود که ممکن بود از دست بدمش. خدا رو شکر می کنم که حداقل اونقدر تواضع در وجودم هست که اشتباهم رو بپذیرم و خودم رو مستحق این وضعیت بدونم، شاید همین اون رو به من برگردوند...