۱۳۹۳ دی ۲۳, سه‌شنبه

1. به صورت ناگهانی شدیدا تئاتر رونده شده ایم. در طول 3 ماه گذشته 3 نمایش خوب دیده ایم و چهارمی را همین 5شنبه میرویم ببینیم. هم هوایی...هم هوایی... هم هوایی بی نظیر بود. مردی برای تمام فصول فوق العاده بود و حیف که نشد آنطور که هر دو دوست داشتیم دوبار ببینیمش. اولین تئاتری که رفتیم هم نسبتا خوب بود ولی اسمش را فراموش کرده ام! هرچه فکر می کنم یادم نمی آید. خانواده پسیانی بودند و لیلی رشیدی و برزو ارجمند و ... تکه های زندگی ساکنان ساختمان و محله ای بود که در آتش سوخته بود. آنجا بود که من صدای برزو ارجمند را کشف کردم!!! و این هفته هم مرگ فروشنده را خواهیم دید. برای دو نفر آدم تازه کار گزینه های فوق العاده ای برای شروع محسوب می شوند. کلا یک لایحه بودجه جدید با یک بند خاص فرهنگی در خانه تصویب کرده ایم و بسیار راضی هستیم.
2. فهمیدم چرا حالم خوب نیست. همان که در پست قبلی گفته بودم ناگهان کنترل زندگی از دستم خارج می شود. حالم بد میشود. عصرها که برمیگردیم خانه حالم بد میشود. بعد از 1 ساعت بی جان و خشمگین و غمگین و فشار بالا و پایین و چندتا حال بد دیگر با هم می شوم. شب ها بد میخوابم و صبح ها به سختی و با خستگی شدید بیدار میشوم و بعد از اینکه میاییم بیرون بلافاصله خوب میشوم. حالم در این حد بد می شود که شروع کرده بودم به گیر دادن به زندگی مان. حالا فهمیدم مشکل چیست: هوای خانه مان. هوای روحش نه ها! دقیقا هوایش. اتمسفرش... تازه فهمیده ایم که چون به خاطر سرمای هوا همه پنجره ها بسته است و جریان هوا در خانه وجود ندارد، من دچار بی هوایی میشوم. برای همین وسط دودهای هفت تیر هم حالم از توی خانه بهتر است. ضمنا مودم وایرلس بالای سرم روشن است و ما دوتا مهندس به عقلمان نرسیده که خاموشش کنیم. این اصلا تلقین نیست و واقعا واقعا واقعا از وقتی خاموشش میکنیم بهتر میخوابیم. حالا هم تصمیم گرفته ایم برویم دستگاه ایر پیوریفایر خانگی بخریم تا من حالم خوب شود و از این به بعد بیخودی به زندگیمان گیر ندهم!
3. بند 3 نداریم...