۱۳۹۴ اردیبهشت ۷, دوشنبه

ماندانا را بعضی از اعضا خانواده اش مانا صدا می کردند. ماندنی، جاودان...
ماندانا رفت. روز جمعه در دفتر کارخانه حالش بد می شود و سکته و ...
همه در شوک هستیم. تصور 5 دقیقه پشت میز بی حرکت و بی صدا بودنش را هم نمیتوانم بکنم، چه برسد به خفتن همیشگی اش..
با ماندانا سر کلاس ریاضی مهندسی پیشرفته ارشد دوست شدم. هرگز کسی را آنقدر پر انرژی ندیده بودم. وجودش در هر جایی باعث هیجان و شادی فضا بود. پر جنب و جوش و سرزنده، بی پروا و ریسک پذیر، بی نهایت مهربان و شاد، باهوش، باهوش و کاردان،... مطمئنم هرگز هم کسی را نخواهم دید که همه این صفات را با آن شدت و کیفیت یک جا داشته باشد. شاید هم دختر کوچکش مثل او بشود. نمی دانم...
 
در قلبم همیشه مانا خواهی بود...
بدرود دوست من...

هیچ نظری موجود نیست: