۱۳۹۳ آبان ۱۸, یکشنبه

روزهای پاییز و زمستان، بودن در شرکتمان را دوست دارم. تا کافه ویونای سر خردمند جنوبی 5 دقیقه فاصله داریم و هروقت هوس قهوه جات(!) و ملحقاتش را داشته باشم، با یار مهربان می رویم و نیم ساعتی خوش می گذرانیم و برمیگردیم. حالا جای شرکت قرار است در دی ماه تغییر کند و می رویم قائم مقام نزدیک مطهری. از آنجا هم با جم و کافه هایش 5 دقیقه فاصله داریم. من آدم متعهد به کافه نیستم. به رستوران چرا. استیک؟ فقط دارچین و نه هیچ جای دیگر. حتی امتحان هم نمی کنم. ولی چون قهوه نوش حرفه ای نیستم، کیفیت متوسط به بالا راضی ام می کند چون از هم تشخیصشان نمی دهم! خلاصه داریم می رویم به ساختمانی که بالکن دارد و هرچند بالکنش رو به کوچه تنگ و ساختمان های بلند است، اما به هر حال بالکن است و به کافه ها و کتاب فروشی کانون زبان جم و با 15 دقیقه پیاده روی به شهر کتاب بخارست و با 10 دقیقه ماشین سواری به هایلند نزدیک است. به تهران کلینیک هم که نزدیک است و این برای منی که بیمارستان باید جلوی خانه ام باشد (که الان هست) تا آرام باشم ایده آل است. بیمارستان خودمان طوری جلوی خانه است که می توانیم یک طناب بکشیم از تراسمان به جلوی در اورژانس و احسان تارزان وارانه مرا بغل کند و بلغزد از روی طناب تا مرا بگذارد روی تخت جلوی دکتر. کلاً من این منطقه وسط شهر را بی نهایت دوست دارم. شلوغی اش اصالت دارد. دیسیپلین دارد. خاطره های شیرینی هم از خانه سابق عمه ام در وزرا دارم. (و از ویول البته) و شهر کتاب نقلی ساعی. آخرِ آرزوهای مادی/ملکی من این است که آپارتمانی مشرف به پارک ساعی یا پارک یوسف آباد داشته باشم. پنت هاوس یا ویلایی در الهیه هم خوب است البته مسلماً مطمئناً قطعاً. اما فانتزی نیست اصلاً!

هیچ نظری موجود نیست: