۱۳۹۲ دی ۴, چهارشنبه

1. حس نوشتن دارم و حرفی برای گفتن ندارم.
2. تپش قلب شدید کارم را به دکتر کشاند. نوار قلب گرفت و سوالات جالبی پرسید و گفت باید بهتر و بیشتر بخوابم و کمتر عصبی بشوم. پرانول داد و ازمایش تیرویید و بعداً اکو هم می کند.
3. یار مهربان خروپف می کند. همیشه می کرد اما حالا بیشتر شده. در واقع همیشه همین قدر بود اما حالا من بیدار می شوم. دو شب است که بیدار می شوم و بعدش بدخواب و... بهش گفتم باید  فکری برای درمانش کنیم. مظلوم نگاهم کرد.
4. می خواهم شغلم را عوض کنم. درستش این است که بگویم دلم می خواهد شغلم را عوض کنم. هم خسته ام از این همه استرس و فشار و حرص و جوش و هم دلم برای روحم می سوزد که کارم را دوست ندارم و این طفلی اذیت می شود. ضمن اینکه پول بیشتر هم می خواهم.
5. دنبال کسی می گشتم که گاهی بیاید و بعضی از کارهای خانه را برایم انجام دهد. صنم گفت مستخدم مادرش روزی 70 هزار تومان می گیرد. درآمد من روزی 68 هزار تومان است. من حرفی برای گفتن ندارم. شما چطور؟
6. آرزو دارم که هفته آینده برویم شمال پیش دایی جانم اینها. ضمناً آخر دی برای عروسی دوستان عزیزمان باید برویم بوشهر و البته برای این یکی آرزوی رفتن ندارم. به عروس گفتم آینه و شمعدان نخرد و من مال خودم را برایش می برم.
7. این پست را بعداً تکمیل می کنم.
 

هیچ نظری موجود نیست: