۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

سرانجام تکلیف خانه مان روشن شد . همین جا ماندگاریم و فقط حدود 10 درصد کل قیمت افزایش پیدا کرد که توافق کردیم اجاره ماهیانه مان بیشتر شود. تخفیفی که بدون حتی خواهش بهمان داده شد رویایی بود. با محبتی وصف ناپذیر گفتند نمی خواهیم شما را از دست بدهیم. خوشحال تر از این نمی توانستیم باشیم. کلی نقشه داریم برای زیبایی و راحتی بیشترش. خوشحالم. این خانه را دوست دارم. وقتی پیدایش کردیم دلمان را برد. زندگی مان را اینجا شروع کردیم. وسایلمان را برای اینجا خریدیم. زندگیمان روز به روز بهتر شد. مهمان های عزیزی را پذیرا شدیم. حس "خانه" دارد. حس "خانه خودمان" را دارد. احساس اجاره نشینی نمی دهد بهمان. نگران هیچ چیزم نمی کند. و البته همه این ها به خاطر انسانیت و بزرگ منشی صاحب این خانه است که دندانش گرد نیست و محتاج پول خون دیگرانی مثل ما نیست.
می خواهم هرچه بیشتر به این خانه برسم. باید احسان را راضی کنم که کفش را لمینیت کنیم. معادل اجاره 5 ماهمان می شود. و در عوض ارزشی چند برابر به خانه می دهد. برای راهرو و کانتر آشپزخانه فکرهایی دارم. می خواهم طوری بهش برسم که اگر روزی خواستند بفروشندش، هرکسی حاضر باشد همه چیزش را بفروشد و به جایش همین خانه را بخرد.
از دیشب که خبرش را بهمان دادند آرامشی دلچسب دارم. حالا یک سال فرصت داریم برای برنامه ریزی. برای اندوختن سرمایه و شاید سرمایه گذاری برای خرید خانه. باید زودتر کاری کنیم. این یک سالی که گذشت را از دست دادیم چون تکلیف هیچ چیز معلوم نبود. زمانی که این خانه را گرفتیم فکر می کردیم 4-5 ماه بیشتر درش نخواهیم بود. قرار بود همسر مهربان برود ماموریت اموزشی خارج از کشور و بعدش برویم مازندران زندگی کنیم. بعد داستان سفرش از بهار به تابستان افتاد و بعد هم به لطف تحریم ها کلاً کنسل شد. بعدش تا آمدیم خودمان را جمع کنیم اول پاییز بود و... بی تجربه بودیم و ولخرج و ...
امسال اما به یاری خدا و بندگانش! برنامه ها داریم...
من عقیده عجیبی دارم. عقیده دارم آدم هر کار مهمی می خواهد بکند باید تا 30 سالگی بکند. اگر بچه می خواهد، باید تا 30 سالگی بچه دار شود. اگر خانه می خواهد باید تا 30 سالگی بخرد. اگر مهاجرت می خواهد باید تا 30 سالگی برود. اگر...
خلاصه تا جوان است خودش را به آب و آتش بزند و بدود و عرق بریزد و تلاش کند. احساس می کنم دهه 4 ام زندگی خیلی سریع می گذرد. 30 تا 40 انگار خیلی کوتاه تر از 20 تا 30 است. 20 تا 30 سالگی کش می آید. سیب زندگی بارها می چرخد و می چرخد. روی هوا هم که نباشد، روی زمین آرام نمی ماند. وول می خورد و می رقصد و می لغزد و می دود و دیوانگی می کند. اما به 30 که رسید باید برش داری و گازش بزنی. و هر چه ترد تر و آب دار تر، بهتر...
من سال دیگر 30 ساله می شوم...
 

هیچ نظری موجود نیست: