۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

براي آخرين بار چيدمان اتاقم رو تغيير دادم. آخي، دلم واسه اين اتاقه تنگ ميشه ها. الان كه نزديك رفتنه دارم مي فهمم كه دوستش دارم. ديروز دل و روده اش رو ريختم بيرون و حسابي تميز و جمع و جورش كردم. بالاخره دل از جزوه هاي رياضي و معادلاتم كندم و با يك عالمه جزوه ديگه ريختمشون دور! كتاب هاي زبان رو جمع كردم. كتاب هاي پائولو رو هم بايد بذارم توي جعبه كه ببرم. تا اين لحظه فقط يك جعبه پر از كتاب درسي و جزوه دارم كه بايد ببرم. به جز اينا مسئله لباس ها و اسباب قرتي بازي هم هست. هي دارم به اين فكر مي كنم كه اين همه خرت و پرت رو چطوري با خودم ببرم؟ 17تا لاك دارم كه هر وقت مي رم مسافرت حداقل 6 تاشون رو با خودم مي برم، ولي اين دفعه به جز دوتا قرمزا بقيه اش رو بايد ببرم. مامان منو مي كشه، مطمئنم كه ميگه : تو مي خواي بري درس بخوني يا مي خواي از صبح تا شب مانيكور و پديكور كني؟ سشوار و برس ها و لوازم آرايش و گيره هاي مو و تافت و موس و ست مانيكور و 6 جور كرم و لوسيون مرطوب و چرب و دور چشم و بعد از اپيلاسيون و هزار تا چيز ضروري ديگه (تاكيد مي كنم بر ضرورت وجود همه شون!) خودشون قشنگ يك چمدون مي شن. حالا مي گيم روسري ها و شال ها رو هم با جوراب ها و لباس هاي زير مي ذاريم پيش اينا. يك چمدون هم لباس هاي هميشگي. يك ساك هم كفش و كيف. پالتو و كاپشن و باروني و شال هاي زمستوني رو مي ذارم كه توي آبان برام بفرستن. مي دونيد؟ اصلاً انگار نه انگار كه مي خوام برم خوابگاه! دقيقاً برام مثل اسباب كشيه. واقعاً دارم مي رم كه ديگه برنگردم. از الان دارم به اين فكر مي كنم كه بايد يه كتري كوچولو بخرم. يادم باشه اتو رو جا نذارم. شايد تستر هم با خودم ببرم!!! من بدون نان تست نمي تونم زندگي كنم! ديوانه ام، آره؟؟؟؟ دارم مي رم كه قشنگ يه زندگي عيالواري توي خوابگاه داشته باشم:ِي
.
اين وحيد آمده هي مزاحم منه، بعداً اين متن رو تموم مي كنم. فعلاً كمي از خوشحالي من خوشحال بشيد!

هیچ نظری موجود نیست: