۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

الله اكبر

شماهايي كه اونجايين، شايد براتون عادي باشه. اما واسه من نه، نيست. ديشب از شدت هيجان و ذوق داشتم مي تركيدم. انقدر شارژ شدم، انقدر انرژي گرفتم، انقدر خوشحال شدم كه انگار جدي جدي مير حسين يا اصلاً هر كسي به جز شخص مذكور ِ منفور انتخاب شده. ساعت حدود 10 و ربع بود، احسان زنگ زد كه آدرس انتشارات رو بپرسه ازم. صداي الله اكبر شنيدم. باز شنيدم، و بيشتر و بيشتر، انگار كه دارن توي خود گوشي مي گن، ازش پرسيدم كجايي؟ گفت نزديك خوابگاه (يعني توي نياوران). باورم نمي شد. اين كه يكي به آدم بگه اينجا هر شب الله اكبر مي گن خيلي فرق مي كنه با اينكه آدم با گوش خودش بشنوه، خيلي فرق مي كنه با اينكه آدم خودش اونجا باشه و با همه وجودش داد بزنه... صدا از روي پشت بوم ها بود. از پشت پنجره ها، از توي بالكن ها، از توي حياط ها، ولي انقدر بلند، انقدر رسا، انقدر پر درد كه نزديك بود منم پشت گوشي فرياد بزنم و جواب بدم كه الله اكبر.....

هیچ نظری موجود نیست: