وحید فردا شب می آید تهران.
خوشحالم. هرچند که بهار و تابستان کم مهمان داری نکردم. اما خب وحید فرق دارد. از الان منوی غذا برایش تدارک دیده ام. خوب که فکر می کنم می بینم کلا من عشق و علاقه ام را با غذا به ملت حالی می کنم. طیبه مهر ماه از کانادا می آید، از الان می دانم آن چند روزی که با هم هستیم می خواهم چه بپزم! خنده دار نیست؟ درست مثل مامان بزرگ ها!
توضیحی هم در مورد پست قبلی بدهم که دارم از عذاب وجدان می میرم. حقیقت این است که احسان دقیقاً همانطور است که نوشتم. اما خب وقتی موتورش به راه می افتد درست مثل سوپرمن همه کارها را در کمترین زمان ممکن و با بالاترین کیفیت ممکن انجام می دهد. طوری که بعدش کاری به جز اینکه 1 ساعت ببوسمش از دستم برنمی آید. کاملاً خرابش می شوم بس که حرفه ای عمل می کند. فقط هنوز نمی فهمم چرا برای شروعش اینقدر لفتش می دهد که من جوش بیاورم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر