پروانه،
2 هفته است،
فقط 2 هفته است که حالم بهتر شده،
دو هقته است که این سرگیجه لعنتی رو نداشتم،
دو هفته است که گریه نکردم،
پریشب غم انگیزترین آهنگ های ممکن رو گوش کردم و به اون فکر کردم و به همه دو ماه گذشته،
و تمام تلاش خودم رو کردم که گریه کنم،
ولی نکردم، چون نیامد، اشک نیامد، بغض نیامد، اندوه نیامد...
چون حالم خوب بود.
می فهمی اینو؟ حالم خوب بود.
نمی دونم اون چند جمله کوتاهی که قصد داری بگی و گفتی که "فقط یک وارنینگ یا خواهشه از طرف دوستی که دوستت داره" چه خواهد بود.
اما به هر حل من فقط خواهم شنید، بی بحث و گفتگو.
اما ته ته ته دلم، به تو خواهم گفت که: " به تو هیچ ربطی نداره" و اینو با تمام قدرت خواهم گفت.
انقدر به خودم و به اون مطمئنم که از حالا می دونم جوابم به تو چه خواهد بود.
پروانه،
امروز صبح، بعد از دو هفته، باز با همون احساس لعنتی آشنا بیدار شدم،
احساس یه تیکه کاغذ مچاله، که اگه بخوای بازش کنی دردش می گیره و پاره می شه...
اول: خودم رو نمی بخشم که اجازه می دم تو این احساس رو در من به وجود بیاری.
دوم: تو حذف خواهی شد، بدون اینکه خودت متوجه بشی حذف خواهی شد.
.
دو هفته بود که داشتم زندگی می کردم،
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر