علاوه بر اینکه اوضاع معده ام کارم را به بیمارستان کشاند؛ علت بد خالی این دو روز اخیر صدای سرد او پشت تلفن بود. هرچند که می دانستم در آن ساعت خسته و کلافه است، و دیگر مغزش کار نمی کند که بخواهد چیزی بگوید مبنی بر "آی کر اباوت یو"، ولی باز هم دلم آرام نمی گرفت.
تا امروز که زنگ زد که دعوایم کند!!! که چرا سر کلاس حل تمرین ریاضی نرفته ام؟! و فهمید که ناخوشم و اصلاً دانشگاه نرفته ام و آن وقت اعتراض کرد که چرا خبرش نکرم که همراهم بیاید بیمارستان و ...
بعنی من کشته این دیوانگی های خودم هستم...
الان رسماً حالم خوب است. هرچند که دارم از دل درد به خودم می پیچم، اما حالم خوووب است...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر